دختر گلم

دیشب به سیل اشک ره خواب می زدو

نقشی به یاد روی تو بر اب می زدم

ابروی یار در نظرم جلوه می نمود

از دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم

خبرت خرابتر کرد جراحت جداییتو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستیبشدی و دل ببردی و به دست غم سپردیدل خویش را بگفتم چو تو دوست می​گرفتمتو جفای خود بکردی و نه من نمی​توانمچه کنند اگر تحمل نکنند زیردستانسخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتممن از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحتتو که گفته​ای تامل نکنم جمال خوباندر چشم بامدادان به بهشت برگشودن چو خیال آب روشن که به تشنگان نماییچه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابیشب و روز در خیالی و ندانمت کجایینه عجب که خوبرویان بکنند بی​وفاییکه جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفاییتو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهیدگری نمی​شناسم تو ببر که آشناییبرو ای فقیه و با ما مفروش پارساییبکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایینه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی

هنوز منتظرم

دل تنگ...

بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه دلتنگ شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

پیش من هستی و بین من و تو فاصله هاست...

تقدیم به عشقم

لبند بزن دو چشم بارانی را

تجویز بکن نگاه درمانی را

یک شعله بخند تا به اتش بکشی

دانشکده علوم انسانی را

 

بوسه

در دو چشمش گناه میخندید

بر رخش نور ماه میخندید

در گذرگاه ان لبان خموش

شعله ای بی پناه میخندید

شرمناک و پر از نیازی گنگ

با نگاهی که رنگ مستی داشت

در دو چشمش نگاه کردم و گفت:

باید از عشق حاصلی برداشت

سایه ای روی سایه های خم شد

در نهانگاه راز پرور شب

نفسی روی گونه ای لغزید

بوسه ای شعله زد میان دو لب

طراوت باران

به طراوت باران......

نه!

به زلالی چشمه ها....

نه!

تو را به پاکی خدایی که می پرستی

دوست خواهم داشت...!!!

اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت

ای شهر پرخروش تو را یاد میکنم

دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار

من با خیال او دل خود شاد میکنم

درون سینه ام صد ارزو مرد

گل صد ارزو نشکفته پژمرد

دلم بی روی او دریای درد است

همین دریا مرا در خود فرو برد!

همرنگ گونه های تو مهتابم ارزوست

چون باده ی لب تو می نابم ارزوست

ای پرده پرده چشم توام باغ های سبز

در زیر سایه ی مژه ات خوابم ارزوست

دور از نگاه گرم تو بی تاب گشته ام

بر من نگاه کن که تب وتابم ارزوست

تا گردن سپید تو گرداب رازهاست

سرگشتگی به سینه ی گردابم ارزوست

تا وارهم ز وحشت شبهای انتظار

چون خنده ی تو مهر جهانتابم ارزوست

غصه

ای غصه مرا دار زدی خسته نباشی...

آتش به شب تار زدی خسته نباشی..

ای غصه!دمت گرم که در لحظه شادی...

با رگ رگ من تار زدی خسته نباشی...

ashegh......................

didi ke che khste bood ashegh shode bood poshtash che shekaste bood ashegh shode bood

oftad shekast zire baran posid adam ke nakoshte bood ashegh shode bood

غریبی

پشت ديوار هميـــن کوچه به دارم بزنيد ... مـن که رفتــــم بنشينيد و... هوارم بزنيد ... بـاد هـم آگهي مـرگ مـــرا خـــواهد بــرد ... بنويسيد که: "بـد بودم" و جارم بـزنـــيد

دلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردم

ندانستم که ای ظالم دلت اهن ربا دارد

**************************************************

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت

دیدیم کزاین جمع پراکنده کسی رفت

شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ

زینگونه بسی امد و زینگونه بسی رفت

رفتی و فرامو ش شدی از دل دنیا

چون ناله مرغی که ز یاد قفسی رفت

رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد

بیدادگری امد و فریادرسی رفت

رمضان

تو که اهسته می خوانی قنوت گریه هایت را

میان ربنای سبز دستانت دعایم کن

حلول ماه مبارک رمضان را بر همه شما عزیزان تبریک عرض می کنم

امیدوارم در این روزهای عزیز به یاد همه باشید

                                                        التماس دعا زینب

 اگه احساسمو كشتی اگه از یاد منو بردی

اگه رفتی بی تفاوت به غریبه سر سپردی

بدوون اینو كه دل من شده جادو به طلسمت

یكی هست این ور دنیا كه تو یادش مونده اسمت  

گفتی بگو چه بگویم مجال نیست وزن و ردیف و قافیه و شور و حال نیست

گفتی بخوان چه بخوانم که خسته ام پاییز سرد بی کسی ام را بهار نیست

گفتی تو عاشقی و بگو از درون خود گفتی تو می توانی و اینها محال نسیت

گفتی برای که بگویم که عاشقم اینجا جماعتی به جز کور و لال نیست

گفتی که شرح عشق برایم شنیدنی است گفتم مپرس قصه که جای سوال نیست

گفتی که عاشقی همه درد است و اشتیاق ما را جز اشتیاق وصالت خیال نیست

گفتم که ذهن من اکنون مشوش است زیرا جوابی از برای این سوال نیست

گفتم شود که بمانی تو پیش من تو می روی و آه که این ها خیال نیست

گفتی که خاک را به نگاهی طلا کنی دیریست خانه دل من جز سفال نیست

شعرم رسید آخر و من خسته ام که چون وزن و ردیف و قافیه و شور و حال نیست

 

خوشحال می شم نظرتون رو در مورد شعرو بگین

هستی من با تمام عشق و جان می خواهمت

از فراسوی جهان بیکران می خواهمت

التماست می کنم اینجا بمان پیشم که من

در تمام لحظه ها از عمق جان می خواهمت

دوریت اخر مرا اواره ی دنیا کند

بین این مردان نامرد جهان می خواهمت

یار من این بیت ها را در کنار هم گذار

با همان اسم و همان شعر و بیان می خواهمت

  شاعر : زینب

دیری است که دل در گرو دست کسی است

دیوانه ی بی نوا و پا بست کسی است

این لیلی سر گشته پر سوز و گداز

چندیست که عاشقانه سر مست کسی است

من در اين کلبه خوشم   تو در آن اوج که هستي خوش باش  

من به عشق تو خوشم   تو به عشق هرکه هستي خوش باش.

**************************************************

گر نيايي تا قيامت انتظارت مي کشم   منت عشق از نگاه پرشرابت مي کشم  

ناز چندين ساله ي چشم خمارت مي کشم   تا نفس باقيست اينجا انتظارت مي کشم

********************************************************************

روزگاريست در اين کوچه گرفتار توام  باخبر باش که در حسرت ديدار توام

   گفته بودي که طبيب دل هر بيماري   پس طبيب دل من باش که بيمار توام.

*******************************************************************************

من ندانسته غزل می گفتم

او به من می خندید

من به چشم هایش

او به دیوانگی ام

.............

   پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

   وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد

   از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر

  ای دیده نگه کن که به دام که در افتاد

پنجره

  ما چون دو دریچه روبروی هم              

   اگاه زهر بگو مگوی هم

   هر روز سلام و پرسش و خنده

   هر روز قرار روز اینده

   اکنون دل من شکسته و خستست

   زیرا یکی از دریچه ها بستست

   نه مهر فسون نه ماه جادوگر

   نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد

دوستت دارم

به شرجی ترین سایه می  بارمت                                   

ببین با کدام ایه می ارمت

غزل مهربانتر شده مهربان                                             

به جان خودت دوست می دارمت