امشب دوباره خاطره آخرین نگاه
بیدار گشته در دل ماتم فزای من
آن سال ز یاد خویش برون رفته ام که باز
ترسم عیان کند دل من ماجرای من
در لابلای عطر دل انگیز پونه ها
دیگر نمی خزد ز لب ما سرود عشق
همراه موج های کف آلود آب ها
دیگر نمی رود همه شب یادبود عشق
رفت آن که شام گه من و تو در کنار هم
زیر درخت خنده مستانه می زدیم
با دست های لاغر و انگشت های خویش
گیسوی سبزه را به چمن شانه می زدیم
با لای لای گرم و نوازشگر نسیم
رفتی به خواب خرم و آسوده شام گه
غافل از آن که چهره خندان و شاد تو
تابنده بود در دل شب زیر نور ماه
اکنون به یاد لذت دیدار آخرین
اشکی فشاندمت بشب تار انتظار
دادم بدست باد پیام وفای خویش
بشکن ای دل که شکستن این زمان ،سزای توست
بنال ای بلبل دستان که صدای ناله ، صدای توست
بسوز و ببار ای چشم که جای فغان است
آن ویرانه که در سینه دارم ، مهربان جفای توست
خواهم که جان را تسلیم جانان نمودن
این جان و این تن ، همه به فدای پای توست
سوختم در فراق تو ای یار مهربان
این دود که بر آسمان شد ، آشیان صفای توست
نرگس های عاشق خشکیده و شقایق ها واژگون
باغبانا ، این همه حاصل از چون و چرای توست
روزها شب شد و آرزوها دشتی از سراب
منیرا بتابان نور خود ، دلم در انتظار جلای توست
دلم از تن برون شد، چون رمه از رمگاه
به دل شادم که این غم ، سبب شادی توست
مهربانم این گوی تو و این کاسه چشم خانه ام
بزن ضربه ایی که در حسرت ضربه چوگانی توست
حتی اگر از سادگی هایم پیش ابرها بد بگوید.