امشب دوباره خاطره آخرین نگاه
بیدار گشته در دل ماتم فزای من
آن سال ز یاد خویش برون رفته ام که باز
ترسم عیان کند دل من ماجرای من
در لابلای عطر دل انگیز پونه ها
دیگر نمی خزد ز لب ما سرود عشق
همراه موج های کف آلود آب ها
دیگر نمی رود همه شب یادبود عشق
رفت آن که شام گه من و تو در کنار هم
زیر درخت خنده مستانه می زدیم
با دست های لاغر و انگشت های خویش
گیسوی سبزه را به چمن شانه می زدیم
با لای لای گرم و نوازشگر نسیم
رفتی به خواب خرم و آسوده شام گه
غافل از آن که چهره خندان و شاد تو
تابنده بود در دل شب زیر نور ماه
اکنون به یاد لذت دیدار آخرین
اشکی فشاندمت بشب تار انتظار
دادم بدست باد پیام وفای خویش