به نام تنها وک تیمچار عشق
هنگامی که این نامه را می نویسم که لَپا پِشتی در کِلوم لینگ من تا ساق توی تیل
فرو رفته است. دلم اَنه برای تو تنگ شده که نگو و نپرس یادت هست که تو را
لبه هفت چشمه دیدم . خنده کردم مرا تحویل نگرفتی اَنه مرا غِظ گرفت که
میخواستم کَمِل کوفای شما را تَش بزنم. ای عقش من آنقدر تو را دوست داشتم که
هنگام صبح وقتی دستچرخ دِله گویی زور را می بردم چشمان تو را در لابه لای
گویی دیدم .